*AsHeGhAnE-عاشقانه*

...بزرگترین و برترین وبلاگ عشقولانه...

داستان واقعی ، دخترخاله و پسرخاله ای بودن که از بچه گی با هم بزرگ

 شدن و اسمشون رو هم بوده واسه ازدواج دختره اسمش مریم بوده پسره 

هم جواد ، جوادو مریم خیلی همدیگه رو دوست داشتن جوری که هر روز 

باید همدیگه رو میدیدن جواد همیشه مواظب مریم بود و اگه کسی مریمو 

اذییت می کرد اون پشتشو میگرفت حالا هر کی باشه چه مادر مریم چه 

پدر یا داداشش باشه یه دفه خانوم معلم مریمو تنبیه کرده بود جواد هم 

فهمیده بود و معلم مریمو با سنگ زده بود ، اگه پارک میرفتن باید با هم 

میرفتن اگه جواد میرفت تو مغازه چیزی بگیره برا مریم هم میگرفت حتی 

عروسک هم براش میخرید مریم هم همینطور ، هیچکدومشون هم پولدار 

تموم کردن و اینجا بود که طرز فکرها عوض میشه و سختیهای زندگی رو 


درک میکنن طوری که رو عشقهاشون هم تاثیر میذاره مریم دختر قشنگی 

شده بود جواد هم واسه خودش مردی شده بود جواد هم کار میکرد هم 

درس میخوند مریم هم محکم درس میخوند تا دانشگاه قبول بشه از قضا 

مریم دانشگاه قبول شد ولی جواد قبول نشد اینجا بود که دانشگاه بین دو تا 

عاشق فاصله انداخت قرار شده بود بعد از دبیرستان عقد کنن ولی مریم هی عقدو عقب
 
مینداخت


(بقیه در ادامه مطلب)


ادامه مطلب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 28 صفحه بعد

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه